چشمای شب که باز می شه از راه میان ستاره ها
میاد بازم مادربزرگ با قصه هاش کنار ما
مثل ستاره می مونه مادر بزرگ خوب من
قصه می گه از غنچه ها که چطوری یه باغ شدن
از دشت و آرزو می گه از لطف بی حد خدا
از اینکه هیچ وقت نباید گل بشه از شاخه جدا
محبت و مهربونی چاره ی تو ، حرفای اون
راز دلم رو می دونه مادربزرگ مهربون
کاش میشد یه شب برم تا ته باغ آسمون
واسه سلامتی اون دعا کنم با دل و جون
در سوگ تو
چون پرنده ای عاشق
ودر بند
قفس را شکستی
و عاشقانه
به سوی آسمان ها شتافتی
به سوی فرشتگان
و به سوی او
و من
در نبودت اشکهایم را
قطره قطره
جرعه جرعه کردم
و برای ساکنان میخانه ام ریختم
تا مست شراب چشمانم شوند
شراب غم
غم از دست دادن مادر بزرگ
<< برای یکمین سالگرد مادر بزرگم >>